قوله تعالى: فلما أحس عیسى منْهم الْکفْر قال منْ أنْصاری إلى الله؟ بزرگ است و بزرگوار، جلیل است و جبار، خداوند جهانیان و دارنده آفریدگان، و دادستان از گردنکشان، و کینخواه از برگشتگان، باز دارنده عدل خود از دوستان بازدارنده شر بدان از نیکان، نگه دارنده آبروى دوستان خویش در آفریدگان.
بنگر که چه فضل کرد و چه کرم نمود با عیسى بنده و رهى خویش! و چه ساخت از ساز نهانى بر آن دشمنان! آرى، دوستان خویش بدشمنان نماید، اما بایشان ندهد و نسپارد اگر عیسى را بدشمنى مىبگذاشتى در بدایت وجود در حال طفولیت شیطان را فرا پیش وى گذاشتى، چنانستى که عیسى (ع) گوید: من آن روز دانستم که در پرده عنایت احدیت و در پناه عصمت ربوبیتام که در حال طفولیت و ضعف کودکى مهتر شیاطین از من بازداشت، و مرا در حفظ و عصمت خود نگه داشت. گویند که: آن روز ابلیس فریاد برآورد و گفت: بار خدایا اگر گرد عیسى نتوانم گشت که گفتهاى: إن عبادی لیْس لک علیْهمْ سلْطان بعزت تو خداوندا که باز نگردم تا هر که بدو نگرست زنارى بر نه بندد، و سنب خرى نپرستد، رشک و غیرت آنکه عیسى را بنواختى و روشناس و مقرب کردى! وز حضرت عزت فرمان مىآید که: أجْلبْ علیْهمْ بخیْلک و رجلک اگر در ایشان خیرى بود یا سعادتى در راه ایشان بودى، از تو هم چون عیسى (ع) معصوم بودندى. لکن حکم ما ایشان را در ازل به بیگانگى رفت، و صولت قهر ما ایشان را از درگاه ما براند، و داغ نومیدى بر جان ایشان نهاد. ایشان را بر فتراک خویش بند که ایشان سزاى تواند و تو سزاى ایشان.
پیش تو رهى چنان تباه افتادست
کز وى همه طاعتى گناه افتادست
این قصه نه زان روى چون ماه افتادست
کین رنگ گلیم ما سیاه افتادست
و مکروا و مکر الله ابن عباس گفت: مکر الله آن بود که چون ایشان بکفر و گناه بیفزودند، در نعمت بیفزود تا ایشان را بیکبارگى در نعمت بطر گرفت.
کفر نهمار آوردند، و در طغیان و ضلالت سر در نهادند، آن گه ایشان را فرا گرفت پاره پاره از آنجا که ندانستند.
در آثار بیارند: که یکى ابو الدرداء را رنجانید. ابو الدرداء گفت: بار خدایا تن درست و عمر دراز و مال بسیار وى را ارزانى بدار! عاقل که درین سخن تامل کند داند که: بدترین دعاهاست، که هر که را این دادند بطر و غفلت وى را از کار آخرت غافل گرداند تا هلاک شود.
إذْ قال الله یا عیسى إنی متوفیک الآیة... بو بکر واسطى گفت: «متوفیک عن شهواتک و حظوظ نفسک» الله گفت: یا عیسى من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت، تا نیز حظوظ خود نطلبى، و مراد نفس را نکوشى.
رب العالمین این بگفت و چنان کرد، او را به آسمان برد و بمنزل فریشتگان فرود آورد، و او را بصفت ایشان بر آورد اکنون عیسى (ع) بآسمان است. و مصطفى (ص) گفت: شب معراج عیسى را بآسمان دوم دیدم. و بآخر عهد این امت بمحراب بیت المقدس فرود آید، و دجال را هلاک کند و صلیب بشکند و خنزیر بکشد، و نصرت دین محمد کند، و بیان این قصه در آن خبر است که: ابو امامة باهلى روایت کرد از مصطفى (ص): «قال انه لم تکن فتنة فى الارض منذ ذرأ الله ذریة آدم اعظم من فتنة الدجال، و ان الله لم یبعث نبیا الا قد حذر امته الدجال، و انا آخر الانبیاء و انتم آخر الامم و هو خارج فیکم لا محالة».
گفت: از روزگار آدم تا بقیامت هیچ فتنهاى صعبتر و عظیمتر از فتنه دجال نیست و پیغامبران که بودند همه آن بودند که امت خود را از فتنه دجال بیم دادند، و بترسانیدند.
و من پیغامبر آخر الزمان ام و شما امت آخر الزمان، و در روزگار این امت لا محالة بیرون آید. آن گه مصطفى (ص) گفت: اگر من زنده باشم شغل او کفایت کنم شما را، و اگر بعد از من بیرون آید، فالله خلیفتى على کل مسلم.
آن گه بیان کرد که از کجا بیرون آید؟ گفت: از میان شام و عراق پدید آید، و چنان که مىرود در سوى راست و سوى چپ، تباهکارى میکند در زمین. و اول سخن که گوید آنست: که «انا نبى» دعوى پیغامبرى کند! مصطفى (ص) گفت: «و لا نبى بعدى»
یعنى: بدانید که پس از من هیچ پیغامبرى نباشد. نگر تا بدروغ وى فریفته نشوید! آن گه پاى برتر نهد و سخن برتر گوید، و دعوى خدایى کند: انا ربکم گوید! مصطفى (ص) گفت: «و لن تروا ربکم حتى تموتوا»
و شما تا نمیرید خداى را نه بینید!
«و انه اعور و الله ربکم لیس باعور»
گفت: و نشان وى آنست که اعور بود، و خداى شما اعور نیست، و میان دو چشم دجال نام کافر نوشته چنانک دبیر و نادبیر میخواند. و با وى بهشتى است و دوزخى. مصطفى (ص) گفت: آن دوزخ وى بهشت است و آن بهشت دوزخ. کسى که با آن دوزخ و آتش وى گرفتار شود، باید ابتداء سورة الکهف درگیرد و میخواند، تا خداى تعالى آن آتش بر وى سرد کند.
چنان که بر ابراهیم (ع) سرد کرد. آن گه اعرابى را گوید: چه بینى، اگر من پدر و مادرت زنده کنم، گواهى دهى که من خداى توام؟ اعرابى گوید چنین کنم! پس دو شیطان بر صورت مادر و پدر وى بیایند و گویند: «یا بنى اتبعه فانه ربک»
گفتا: و از فتنه دجال یکى آنست که: او را مسلط کنند بر شخصى تا وى را بکشد و پارهپاره بکند. آن گه گوید: «انظروا الى عبدى هذا فاننى ابعثه الآن، ثم یزعم ان له ربا غیرى»
گوید: نگرید باین بنده من که هم اکنون او را زنده کنم، و گوید: که مرا خداى دیگر است نه تو، پس رب العالمین آن بنده را زنده کند تا دجال وى را پرسد که: «من ربک؟»
بنده گوید: «ربى الله و انت عدو الله انت الدجال، و الله ما کنت قط اشد بصیرة فیک منى الآن.»
و از فتنه وى آنست که: آسمان را فرماید تا باران ببارد، و زمین را فرماید تا نبات برآرد، و چرندگان و مواشى در احیاء عرب همه فربه شوند و پر شیر. آن گه بهمه زمین فرا رسد مگر بمکه و مدینه که رب العالمین فریشتگان را فرستد با شمشیرهاى کشیده تا وى را از مکه و مدینه باز دارند. آن گه بنزدیکى مدینه فرود آید و بفرمان خداى عز و جل سه بار مدینه بلرزد و بجنبد تا هر چه منافقان باشند از مردان و زنان از مدینه به دجال اوفتند. و مدینه از کافران و منافقان و بدان پاک شود. مصطفى (ص) گفت: آن روز را روز اخلاص گویند که نیکان مدینه از بدان پاک شوند و خالص گردند.
ام شریک بنت ابى العسکر گفت: یا رسول الله عرب آن روز کجا باشند؟
رسول (ص) گفت عرب آن روز اندک باشند به بیت المقدس فرود آمده و امام ایشان مردى صالح، نماز بامداد را موذن اقامت گوید در مسجد بیت المقدس و امام فرا پیش شود. و تکبیر احرام بندد، ناگاه عیسى (ع) فرو آید، و آن امام قدم باز پس مىنهد، یعنى که: تا عیسى فرا پیش شود. عیسى دست میان کتف وى فرانهد: «تقدم فصل فانها لک اقیمت».
گوید: پس چون نماز گزارده باشند، عیسى گوید: در بگشائید، در بگشایند دجال را بینند با هفتاد هزار جهود بهر یکى طیلسانى برافگنده و شمشیرى حمائل کرده، دجال چون در عیسى نگرد بگدازد، چنانک نمک در آب بگدازد، و برگردد تا بگریزد، و عیسى گوید: «ان لى فیک ضربة لن تسبقنى بها»
مرا ضربتى بر تو زدنى است که از آن فراپیش نتوانى شدن، آن گه بوى در رسد و او را بکشد، جهودان همه بهزیمت شوند. هر درختى و خارى و سنگى که جهودى در پس وى گریزد، رب العزت آن را بسخن آرد تا جهود را بسپارد مگر درخت غرقد که از درخت ایشان است. آن گه مصطفى (ص) گفت: روزگار دجال چهل سالست هر یک سال چون یک ماه، و یک ماه چون یک هفته از آدینه تا بآدینه. و آخرترین روز وى چون شرارهاى بود! گفتند: یا رسول الله در آن روزهاى کوتاه نماز چون کنند؟ رسول گفت: نمازها بوقت خویش توانند کرد چنان که درین روزها. آن گه مصطفى (ص) گفت: عیسى بن مریم در امت من حکمى دادگر باشد، و پیش روى استوار است، او صلیب را بشکند، و خوک بکشد، و کفر بردارد، و کین و عداوت و بغض و حقد در هیچ دل نماند، گزندگان بىزهر شوند و ددان با مردم نرم و رام شوند، کودکان دست در دهن مار کنند و ایشان را گزندى نرسد، و دست در گردن شیر افکنند و نترسند، و گرگ در میان گوسفندان شوند چنان که سگان، و هیچ نرمند، و نبات زمین چنان شود که در عهد آدم (ع) بود، جماعتى از خوشهاى انگور سیر شوند. و یک انار نفرى را بتمامى برسد، و گاوان کشتزارى گرانبها شوند، از آنکه همه جهان کشتزار و جاى نبات بود، و اسبان غازیان ارزان باشند. از آنکه حرب و قتال نباشد که کافران و بد دینان هیچ نمانند، و جهانیان همه بر کلمه حق و عبادت الله گرد آیند، و جز خداى عز و جل نپرستند.